اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خجالت» ثبت شده است

می رود از وطن نکن تردید
این شب سرد و سخت و وهم انگیز
می رود مثل دوره ی شادی
دوره ی سختی و خجالت نیز ،
در زمستان بهار می آید
گُل کند صبر شاخه ها یکریز
این جهان عبرت است و چنگالش
هست از بهر ناامیدان تیز
با امید است زندگی زیبا
ناامیدی سپاهی از چنگیز .

  • احمد یزدانی

بهتر است این زمین شود دریا

از خجالت رَوَم به قعرش تا

بخورد مثل یونسم ماهی ،

که نبینم ستم‌ به انسان ها .

  • احمد یزدانی