من که آزادم کنون از بندها
بوده ام بندبلا را مبتلا
تو نجاتم داده ای از بندِ خویش
رَستَم و آنگه شُدَم در بندِ خویش
آب و جارویِ وجود و جان ز توست
هست آزادی ز تو زندان ز توست
من و ماها ظاهری در کارهاست
ادّعائی از دلِ بیمار ماست
تو تمامیِ بزرگی را سزا
بودنِ من ها وَ ماها از شُما
گوشه ی چشمی به رِندانت فِکن
دستگیری کن به زندانت فِکَن.
- ۰ نظر
- ۱۲ دی ۹۳ ، ۱۸:۱۱