اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «در روزگار آتش و اشک و غم و بلا» ثبت شده است

 

خرداد رحیم آباد

 

در روزگار آتش و اشک و غم وبلا

تنها محبّت است که میماند و وفا

میبخشد او به همه از صفای خود

اسرارِ بیشمارِ دلش کرده کارها

قفل از ستم بگشاید به خنده ای

باشد حضور محبّت چو کیمیا

بر مجلس شب و تاریکی و فنا

شمع است و میچکد از سینه اش بقا

بیمارو مبتلا و اسیرو فقیر را

چون اشک میشود آرامش از بلا

بر دشمنان قسم خورده وا کند

درهای بستۀ خشم و غم و عزا

آری محبّت است که میماندو از آن

دیوانه عاقل و بیگانه آشنا.

  • احمد یزدانی