اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیو» ثبت شده است

نشسته غمزده در اوج خویشتنداری
به کُنج خلوت سلّول حبس اجباری
فضای ذهن و غم جانفزای محرومان
که مانده خانه بدون درآمد و کاری
چه مردها و زنان عزیز محترمی
اسیر پنجه دیو پلید بیکاری
چه مردمان گرفتار آبرومندی
رضا به مرگ خودند از فشار ناداری
شود که درد و مرض عبرتی پدید آرد
بشر دوباره رود روبسوی بیداری
خدا کند که شود عبرت توانمندان
برای رفع نداری نموده همکاری
قدم گرفته بشکرانه توانائی
که حل شود ز کسی مشکل و گرفتاری
خدا کند که بشر فارغ از حکومت ها
کند به جوی جهان مهربانیش جاری
خدا کند که درآید ز آستین دستی
بگیرد حقّ ضعیفان ز هر ستمکاری
به هر کجای جهان رفته با توانائی
گرفته حقّ وطن را کند طلبکاری .

  • احمد یزدانی

زندگی یکبار و بار دیگری در کار نیست

فرصتش محدود و این فرصت دگر هربار نیست

سخت و راحت باهم است و در کنار هم عزیز

بهترین تدبیر ما جنگیدن است و زار نیست

ناامیدی لشکر شیطان و فرصت سوزی است

با امید او می رود چون جنس این بازار نیست

مثل هر درد دگر درمان خود را دارد او

زیر پایش گر گذاری با تو او را کار نیست

دیو را باید زمین زد، کشت، نابودش نمود

مرد این میدان امید است و جز این پندار نیست .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۴۸
  • احمد یزدانی