اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۳:۴۱ ب.ظ

نشسته غمزده در اوج خویشتنداری

نشسته غمزده در اوج خویشتنداری
به کُنج خلوت سلّول حبس اجباری
فضای ذهن و غم جانفزای محرومان
که مانده خانه بدون درآمد و کاری
چه مردها و زنان عزیز محترمی
اسیر پنجه دیو پلید بیکاری
چه مردمان گرفتار آبرومندی
رضا به مرگ خودند از فشار ناداری
شود که درد و مرض عبرتی پدید آرد
بشر دوباره رود روبسوی بیداری
خدا کند که شود عبرت توانمندان
برای رفع نداری نموده همکاری
قدم گرفته بشکرانه توانائی
که حل شود ز کسی مشکل و گرفتاری
خدا کند که بشر فارغ از حکومت ها
کند به جوی جهان مهربانیش جاری
خدا کند که درآید ز آستین دستی
بگیرد حقّ ضعیفان ز هر ستمکاری
به هر کجای جهان رفته با توانائی
گرفته حقّ وطن را کند طلبکاری .