اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راز تلخ» ثبت شده است

بشنو از راز تلخ شورآباد

از جفای ستمگران فریاد

روح بی‌رحمی نرون شد برف

کرده چنگیز را ز خود دلشاد

.

جمعِ یک عدّه ی جنایتکار

با گروهی مریض بی آزار

کرده کاری که ننگ تاریخ است

ظلم ناحق به عدّه ای بیمار

.

می نویسم به داد از آن بیداد

از سیاهی روی استبداد

قتل و ارعاب عدّه ای در بند

لعن و نفرین به بانیانش باد

.

دوزخی از برای معتادان

یک نفر هم نشد در آن درمان

عدّه ای عقده ای روانی پست

کرده کاری که شاد از آن شیطان

.

شب گذشت و به یادها مانده

جای پای ستم به جا مانده

ظلمشان بود و جان مظلومان

نیست رازی که در خفا مانده

.

بوده مرگ آرزوی معتادان

بس که بی‌رحم بوده زندانبان

بند و زنجیر بود و نامردی

دیو خونخوار جان بدحالان

.

یکنفر هم نبود از آنان مرد

ناجوانمرد تر ز هر نامرد

کُشته اند با کتک یل بسیار

عربده می کشید از آنان درد

.

ظاهر انسان و نکبت دوران

در لباس آدمی ولی حیوان

مردمی در کمال بی‌رحمی

داس خونخوار جنگل نالان

.

با سکوتم به حق جفا کردم

دِین تاریخی و ادا کردم

بار بر شانه را نهادم وا ،

حقّ مطلب ادا به جا کردم.

  • احمد یزدانی