بشنو از راز تلخ شورآباد
بشنو از راز تلخ شورآباد
از جفای ستمگران فریاد
روح بیرحمی نرون شد برف
کرده چنگیز را ز خود دلشاد
.
جمعِ یک عدّه ی جنایتکار
با گروهی مریض بی آزار
کرده کاری که ننگ تاریخ است
ظلم ناحق به عدّه ای بیمار
.
می نویسم به داد از آن بیداد
از سیاهی روی استبداد
قتل و ارعاب عدّه ای در بند
لعن و نفرین به بانیانش باد
.
دوزخی از برای معتادان
یک نفر هم نشد در آن درمان
عدّه ای عقده ای روانی پست
کرده کاری که شاد از آن شیطان
.
شب گذشت و به یادها مانده
جای پای ستم به جا مانده
ظلمشان بود و جان مظلومان
نیست رازی که در خفا مانده
.
بوده مرگ آرزوی معتادان
بس که بیرحم بوده زندانبان
بند و زنجیر بود و نامردی
دیو خونخوار جان بدحالان
.
یکنفر هم نبود از آنان مرد
ناجوانمرد تر ز هر نامرد
کُشته اند با کتک یل بسیار
عربده می کشید از آنان درد
.
ظاهر انسان و نکبت دوران
در لباس آدمی ولی حیوان
مردمی در کمال بیرحمی
داس خونخوار جنگل نالان
.
با سکوتم به حق جفا کردم
دِین تاریخی و ادا کردم
بار بر شانه را نهادم وا ،
حقّ مطلب ادا به جا کردم.