اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غیرت» ثبت شده است

وطن، فیروزکوهی با مسماست
همیشه پرچمش در اوج برپاست
جوانمردان به این مردم بگویید
نشان غیرت ایران همین جاست

اسیر این زمین و آسمانم
همیشه عاشق این مردمانم
تمام روح من فیروز کوهیست
من از این آب و این خاکست جانم

از این اقلیم خوش نام و نشانم
به روی خاک آن دُر می فشانم
از اینجا نیست جایی با صفا تر
من از فیروز کوهی جاودانم

صفا دارد کران تا بیکرانش
شرف می پروراند آب و نانش
تمام عمر می خواهم ببالم
به فیروز کوه خوب و مردمانش

خمار این دیار با شکوهم
ز دیدارش ببالد جسم و روحم
منم چون مردمان باصفایش
همیشه عاشق فیروزکوهم

سرم را روی بالینش گذارید
تنم را از وجودش بر ندارید
چو روزی روح من پر زد ز جسمم
مرا یک گوشه در خاکش سپارید .

  • احمد یزدانی

با مردم غزّه رفیقم چون برادر
زیرا که تنها مانده دشمن در برابر
عالم برای حقّشان در التهاب است
از رنجشان رنجیده هر مومن و کافر
حکّام دنیا اکثراً برعکس مردم
هستند برای غاصبان مانند نوکر
در راه حق جان داده با غیرت و کوشش
با سعی خود خاری به چشمان ستمگر
مظلوم اگر در راه حق خود بکوشد
تسلیم او گردیده آخر لشکر شر
با بذل جان در جستجوی حقّ خویشند
درس بزرگی دارد این خون های برتر
هر ملّت درمانده را دشمن ببلعد
سدّی به راه دشمن است خلق دلاور
حق را کسی تقدیم صاحب حق نسازد
باید گرفت از ظالمان با زور خنجر
شد پرهزینه جنگ ساده چون نجنگید
نسلی که از او واستانده خاک کشور
واداده و رفته فرنگ با شادمانی
فهمیده در غربت چه خاکی رفته بر سر
عمرش تلف شد پای میز گفتگوها
تا آنکه بر جنگ دفاعی کرده باور
یک نسل با غیرت به میدان پا نهاده
هر خانه از خاک وطن را کرده سنگر
از کودکان و خانه های خود گذشتند
دنیا تماشا کرده جنگی نابرابر
مظلوم اگر راضی به ظلم ظالمان شد
از دیدگان کور و ز گوش خود شود کر
قطعاً به پیروزی قرین میگردد این رزم
هر ملّت آزاده را حق بوده یاور .

  • احمد یزدانی

خون دل خوردن ، کمی غیرت یقین بد نیست ، هست؟
کرده از دلتنگیت هجرت یقین بد نیست ، هست؟
زندگی مرگ است در زیر طفیل این و آن
اندکی مردانگی ، همّت یقین بد نیست ، هست؟
دشمن ظالم و الگوئی برای حق شدن
رادمردی معرفت عزّت یقین بد نیست ، هست؟
از چه رو ظلم از ستمگر را تحمّل ، از چه رو ؟
برده از آزادگی لذّت یقین بد نیست ، هست؟
سرو آزاده میان جنگلی زیبا شدن
دلخور از افراد بی غیرت یقین بد نیست ، هست ؟
دادن تاوان برای سربلندی ، روشنی
استراحت بعد از هر سختی یقین بد نیست ، هست؟
تا به کی بی بُتّه بودن در کویر آرزو ؟
گشته دشمن با شب و ظلمت یقین بد نیست ، هست؟
میشود هرکس بقدر آرزوهایش بزرگ
تا به مقصد جنگ با قدرت یقین بد نیست ، هست؟
میشوی هم قدّ دنیای خودت در انتها
گر دهی بر رشد خود شدّت یقین بد نیست ، هست؟
بی بها هرگز نمی بیند بزرگی را کسی
گر بپردازی به خود مزدت یقین بد نیست ، هست؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۰۱
  • احمد یزدانی