اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان
سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۰۱ ق.ظ

خون دل خوردن کمی غیرت یقین بد نیست هست؟

خون دل خوردن ، کمی غیرت یقین بد نیست ، هست؟
کرده از دلتنگیت هجرت یقین بد نیست ، هست؟
زندگی مرگ است در زیر طفیل این و آن
اندکی مردانگی ، همّت یقین بد نیست ، هست؟
دشمن ظالم و الگوئی برای حق شدن
رادمردی معرفت عزّت یقین بد نیست ، هست؟
از چه رو ظلم از ستمگر را تحمّل ، از چه رو ؟
برده از آزادگی لذّت یقین بد نیست ، هست؟
سرو آزاده میان جنگلی زیبا شدن
دلخور از افراد بی غیرت یقین بد نیست ، هست ؟
دادن تاوان برای سربلندی ، روشنی
استراحت بعد از هر سختی یقین بد نیست ، هست؟
تا به کی بی بُتّه بودن در کویر آرزو ؟
گشته دشمن با شب و ظلمت یقین بد نیست ، هست؟
میشود هرکس بقدر آرزوهایش بزرگ
تا به مقصد جنگ با قدرت یقین بد نیست ، هست؟
میشوی هم قدّ دنیای خودت در انتها
گر دهی بر رشد خود شدّت یقین بد نیست ، هست؟
بی بها هرگز نمی بیند بزرگی را کسی
گر بپردازی به خود مزدت یقین بد نیست ، هست؟

  • احمد یزدانی

شدت

غیرت

مقصد

همّت