اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قفس» ثبت شده است



در توهّم خوش خیالی شد همه سرمایه ی من

می کنم سودا من آنرا با شکیب بی قراری

بلبلی افسرده ام در محبس تنگ قفس من

عشقبازی می کنم با یاد مرغان شکاری .

  • احمد یزدانی

منی که در قفس هستم ز دست پندارم
چگونه میشود از خود دلی بیازارم؟
اسیر چاه خیال از برادران هستم
چو یوسفم که گرفتار مکر بازارم
نبوده جز غم من همدمی که گویم راز
تمام سهم من از خلقتم شد آزارم
دلی که ساده تر از آینه به جانم بود
شکسته اند و مرا گفته اند گنهکارم
بهار عمر خودم را ندیده ام هرگز
بهار من شده زندان حسّ و افکارم
شکایتم به کجا برده با که گویم باز
منی که غیرِ غم هرگز نبوده غمخوارم .

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی
بلبلم وقت سرودن قفسم چون باغیست
سینه سوزان و در آن باده ی یادت ساقیست 
تحت تاثیر خیال تو سرودم عشق است
عاشقی آب حیاتی است که در دل جاریست.
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۱۷
  • احمد یزدانی