ملّت رفیقِ راه و ندانسته قدرشان
دائم نبوده محبّت و صبرِشان
ترسم که در تهِ قصّه و ماجرا
گردیده سنگ لحد روی قبرشان
باشد ،قمار و برنده شما در آن
فریاد و درد خدایا از این بلا
چون موش گشته و انبار پر غذا
تاول شد آتش سینه ز شکوه ها
اینست قصّه ی درد و فغان ما
تکخال پشت هم شده فعلاً جنابتان
پاشیده اید ، ربا را که می خورید
حقّ همه ،زمین و هوا را که می خورید
چاه و دکل و حیا را که می خورید
مال یتیم ها ، ضعفا را که می خورید
می ماند عهد و قراری در این میان
یک پایتان به لندن و یک پایتان پکن
یک خانه بوده به کیش و یکی ویَن
دزدیده برده مداوم از این وطن
زنها و بچّه های شما خود حکایتن
اکنون قمار آخرو این خطّ و این نشان.
- ۰ نظر
- ۱۳ آبان ۹۸ ، ۲۰:۳۱