ریاست بود و میزی بود و پشتش
درخت دشمنی هر روز می کاشت
زمان برگشت و میزش واژگون شد
زمانه داس و او را هرزه انگاشت
شکایت مینمود از روزگارش
برایش راحتی یکروز نگذاشت
نمی گفت از عملکرد خودش هیچ
از آن تخمی که در آغاز ره کاشت
نمی چینی بجز آنی که کاری
دهد میوه تو را هر کاشت برداشت .
- ۰ نظر
- ۰۱ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۴۶