اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پاکیزه» ثبت شده است

ای مدیری که وفا ورزیده ای
خدمت مردم کنی با افتخار
موجبات افتخار کشوری
روز و شب آماده هستی پای کار
خستگی از دست تو درمانده است
در ره خدمتگزاری استوار
ناامیدی ره ندارد در دلت
مردم از بوی خوشت امّیدِوار
چون بپیچد وضع و اوضاع زمان
همّتت‌ بخشد بسختی ها قرار
مادر میهن ببالد بر چو تو
گشته فولادی مقاوم ، پر عیار
در دل امواج و طوفان جهان
کوه امّیدی ، نجیب و باوقار
در حوادث ناخدائی باخدا
مرد میدان در زمان کارزار
نیستی اهل تملّق یا دروغ
عنصری پاکیزه و خدمتگزار
حق نگهدار تو باشد ، شک نکن
اعتبار میهن هستی ، اعتبار
مطمئن هستم که با عزم چو تو
می رسد کشتی بساحل کامکار
کرده هایت تا همیشه باقی است
نام تو ماند به میهن ماندگار
فرصت خدمت نباشد دائمی
خوش به آنی که کند آن را شکار .

  • احمد یزدانی