فرزند قلل و کوه و کوهستانم مفتون جمال و جلوه ی گیلانم شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن در معرکه ی باد خوش و رقصانم دائم و مرتّباً در آمد شدنم چون مارکوپولو به گردش دورانم من چشمه ام و مقصد من دریاهاست آرام بسوی مقصدم میرانم از صخره و قلّه های کوهستانی سرسخت شدم ،مقاومت در جانم گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست از دیدنِ روی ماه او خندانم امّا همه ی نای و نوایم تهران معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم اینها که شنیده اید یک جمله چنین من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم
پلنگ قلدری با هیبت شیر نمیگردد چو گربه گر شود پیر پلنگ در هرشرایط هم پلنگ است جوان باشد و یا پیری زمینگیر نگردد صید چنگ گربه هرگز درون صخره او را میدهد گیر زمان مرگ او هم دیدنی هست رشید و سربلند و چشم و دل سیر . kootevall.blog.ir