- ۰ نظر
- ۱۶ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۲۹
میتواند تمامِ گلها را ،
زیر پا برده یا بریزد دور
با بهاری که میرسد از راه ،
نتواند که در بیفتد زور
تابلو در روبرو همه واضح
دیده اند حال و روز خود ناجور
جای حاشا دگر نمیماند
آنکه از آن ندیده تنها کور
از لجاجت اگر شود پرهیز
همه باهم زده به دشمن سور
شیوه ها چون عوض شود حتماً
مهربانی دهد به کشور نور
جای وعده اگر عمل گردد
رفته بدخواه مملکت در گور
دیده ام در یک شب تاریک راز
گور بود و من در آن بودم دراز
فرق بسیاری میان من و من
مثل فرق بانماز و بی نماز
بندگی میکردم از روی ریا
بوده ام از ذلّت خود سرفراز
هر بدی را مرتکب در خلوتم
باطنی مسموم و ظاهر سروناز
هرچه گفتم هرچه کردم با نظر
از حقیقت دور ، در بند مجاز
چون اسیری که شدم گُم در خودم
کفر و ایمان کار و کسبم ، یک نیاز
یک تصادف روشنی شد در دلم
عبرتی آورد با خود کارساز
بندگی از سر گرفتم ، بنده ام
میکنم از نفس و شیطان احتراز
باقیش را من نمیدانم دگر
راهی هستم در نشیب و در فراز
صبر فی لله برگزیدم ، ترک خویش
هستم از عالم و آدم بی نیاز
هر اسیری در خودش گُم میشود
گُم شدم پیدا نمودم خویش باز
صبر بالله صبر عبد پایدار
جستجویش میکنم از دیرباز
مزد هرکس در ازای کار اوست
سعی بی مزد است سخت و جانگداز .
.