اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۱۴ ب.ظ

می تواند تمام گل ها را

می‌تواند تمامِ گلها را ،
زیر پا برده یا بریزد دور
با بهاری که می‌رسد از راه ،
نتواند که در بیفتد زور
تابلو در روبرو همه واضح
دیده اند حال و روز خود ناجور
جای حاشا دگر نمی‌ماند
آنکه از آن ندیده تنها کور
از لجاجت اگر شود پرهیز
همه باهم زده به دشمن سور
شیوه ها چون عوض شود حتماً
مهربانی دهد به کشور نور
جای ‌وعده اگر عمل گردد
رفته بدخواه مملکت در گور

  • احمد یزدانی

حاشا

لجاجت

گور