همانهائی که مردم طردشان کردند با تی پا
عملکرد غلط شد موجبات جرئت آنها
دوباره در خیال خود شتر در خواب میبیند
که او را برده اند در پنبه زار و میچرد آنجا .
- ۰ نظر
- ۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۳۱
همانهائی که مردم طردشان کردند با تی پا
عملکرد غلط شد موجبات جرئت آنها
دوباره در خیال خود شتر در خواب میبیند
که او را برده اند در پنبه زار و میچرد آنجا .
من بدم خود معترف هستم بدان
تو که نیکی بد چرا داری گمان؟
این جهان چون مزرعه باشد همه،
کِشته ی خود را درو کرده در آن .
بستری هستم که تو خواب منی
چشمه ای هستم که تو آب منی
بال پروازم توئی اوجم توئی
فکر و ذکر من غم نابم توئی .
چون به پا سازی ز زشتی گفتمان
می کنی آنرا قوی اندر جهان
شک نکن گردد چنان بذری که ما
کِشته ، باید چیده محصول از همان.
غافل هستی از قوانین جهان
عیبجوئی میکنی از دیگران
هرچه پندار تو باشد شک نکن
میشوی خود مبتلایش بیگمان .
میان کوچه ی غربت اسیر غوغایم
غبار خاطره ها را به چشم میسایم
گذشته ها به خیالت گذشت و من دلخوش
رواق خاطره ماند و منی که تنهایم .
خردمندی کن ای از خود رهیده
برای دیدن حق شو خمیده
بیادآور ز حال رفته ی خود
ز طعم فقر و بدبختی چشیده
چو حق میگفتی و حق میشنیدی
شده بر مردم عصرت پدیده
شد اکنون از جوانان وضع دیگر
نمیخواهند سخن از کس خریده
کلید قفل میهن سهل و آسان
شود باز از گروه رزم دیده
اگر یکعدّه انسانهای دانا
به کرداری صحیح گفته شنیده
خروجی های جمعی خیر باشد
شود اعلان چکیده با جریده
شود بحثی اساسی در خصوصش
ترازوئی دقیق آنرا کشیده
چون از هر جانبی سنجیده گردید
همان را کرده اجرا روی دیده
چه خوب است آدمی در وقت لازم
زند بر گوش مشکلها کشیده
که از او سرنگون گردد خرابی
و برق از چشم خودخواهی پریده
بود حق تا که هر نسلی خودش هم
برای خود کند اجرای ایده
پدرها را نباشد حق که قانون
نوشته تا بفرزندان رسیده
چه بهتر تا که از اندیشه ورزان
عمل گردد به آدابی چکیده
همیشه صادق است این حرف نیکو
چه خوب است حاکمان آنرا شنیده
نهاده خودپسندی را به یک سو
ترازو بوده حق با خود کشیده
هرآن امری که بر خود ناپسندند
برای هیچکس آن را ندیده
نخواهند هیچکس را نوکر خود
نخوانند خویشتن را برگزیده
بپرسند از نظرهای جوانان
جوانانی که هستند پاک عقیده
اگر اینگونه میکردند قبلاً
نمیشد پرده ها اکنون دریده
اگرچه عالمی درگیر و دار است
صداقت از جوامع پرکشیده
ولی ایران و ایرانی عزیز است
تحمّل کرده هر رنج رسیده
اگر از رفته ها عبرت بگیریم
اگر از نفس شیطانی پریده
کنار هم به آسانی و شادی
گذشته از مسیری برگزیده
تفرّق را بگور خود سپرده
همه از بند درگیری رهیده .
مردم که اسیر سختی دورانند
از دست گروه حاکمان نالانند
بعد از چهل و سه سال اکنون هم نیز
دارند امید و حاکم میدانند .
صیدم که با قلّاب عشق تو گلاویز
میگویم ای صیّاد با جانم درآمیز
آغوش بگشا آمدم مستانه سویت
بگذار باشم در کنارت ای دلاویز .
فضای ملتهب بود و نبودند
بخلوت استراحت مینمودند
بساحل آمده کشتی و آنها
غنائم را طلبکاری نمودند .
نوشیده ام از سن ایچ لبهایت عشق
وابسته شدم به شور دنیایت عشق
آغوش تو بستر همه خوبی ها ،
مفتون تو گشته غرق رویایت عشق.
بد نگویم ز رفیقم به قفایش هرگز
من نخواهم بجز از خیر و صفایش هرگز
او اگر گفت بد از من نکنم عیب از او
من نگویم بجز از مهر و وفایش هرگز .
بوده هر شهر و دهی گلخانه
شده حالا همه داروخانه ،
فقر حاکم شد و مردم بیمار
حاکمان با غمشان بیگانه.
در غیبت تو از چشم خون است که می بارد
غم شادی بسیاری از دوری تو دارد
لیلائی و محبوبی ، مجنونی و مطلوبی
در غیبت تو جان را دوریت می آزارد .
زده با سنگ جهالت به خودی ، بیگانه
شده است کاخ خردمندی ما ویرانه
دشمنی ها شده آوار و بزیرش ماندیم
مانده بیغوله ای از خانه به صاحبخانه .
ساکتم رنجیده تر از مردگان
خسته جان در گور غمهای زمان
مسخ و تنها ، خاطراتی گمشده
در فرار از مکر و رنگ مردمان .
وقتی دیانت با ریاکاری عجین است
شیطان چنین جان را رفیقی نازنین است
آلوده ی کسب حرام و نان دزدی
جانی که شیطانی شود رزقش چنین است.
وقتی که دهی به بد تو پاسخ به بدی
میگردد حضور او حضوری ابدی
امّا اگر از پاسخ آن کرده ابا ،
از بهر کلاه او نماند نمدی .
هر غریبه خفتگان را کدخدائی میکند
هر فراری در قفایش ادّعائی میکند
چون که کشتی را رها سازی بدریای مهیب
دزد دریائی برایش ناخدائی میکند .
از داغ تو غمبارم
داغ رخ گل دارم
می پیچم و می گریم
شوریده امت امشب
تب دارم و میبارم
در حسرت دیدارم
رفتی تو و با یادت
باریده امت امشب
گرییده امت امشب
خندیده امت امشب
در خلوت تنهائی
بوسیده امت امشب
گم کرده امت امشب
جوئیده امت امشب
در عالم رویائی
بوئیده امت امشب
تو هلهله ی عشقی
من زائر دیدارت
لاجرعه تو را چون می
نوشیده امت امشب
در حسرت چشمانت
در پهنه ی دستانت
ولگرد و تب آلوده
لولیده امت امشب
جوشیده امت امشب
پوشیده امت امشب
با عاشقی و مستی
بخشیده امت امشب.