مدیون منی ، نکن مرا ناراضی
یک بوسه گرفتی و نمی پردازی
من منتظرت که تا بیائی ای گُل
تسویه کنی حساب و شادم سازی .
#کوتوال_خندان
- ۱۹ دی ۹۷ ، ۰۹:۲۱
مدیون منی ، نکن مرا ناراضی
یک بوسه گرفتی و نمی پردازی
من منتظرت که تا بیائی ای گُل
تسویه کنی حساب و شادم سازی .
#کوتوال_خندان
لجوج و کلّه شقّی با وجودم
همان یکدنده ای هستم که بودم
اگر صدبار دیگر هم بپرسی،
نمی گویم توئی بود و نبودم .
احمد یزدانی
مرغ ها ترسیده اند از حاکمان
تخم کردن رفته است از یادشان
جای شکرش باقی است، شکر خدا
گاو ما می زاید از الطافشان.
هیئت دل روضه ی گلهای باغ
ختم خزان مجلس آقای باغ
خشّ و خشِ برگ و صدای زمین
زمزمه از شِکوه ی فردای باغ
گردنه ها در شب و ابر سیاه
تابلوی نقّاشی یلدای باغ
کشف حجاب همه ی شاخه ها
لُختی اندام دلارای باغ
آمدن قاصد پیغام برف
قارِ کلاغ و ننه سرمای باغ
کشت همه حاصل بی حاصلی
پوچی مطلق شده رویای باغ
بلبل شوریده امیدش ، رسد
بوی بهاران و تماشای باغ
می رسد از ره خبر خوش ، تمام
دوره ی برف و یخ و سرمای باغ.
احمد یزدانی
.
خال می کوبم به تندیس نگارم روز و شب
چکّشی از بغضم و غوغاست کارم روز و شب
از سکوت و اشک لبریزم ، قراری بی قرار
انتظارم لحظه ی دیدار یارم روز و شب .
عشقی تو وَ بوی خوب نانی به همه
آرامشِ خانه ای ، چو جانی به همه
نازِ نفسی ، سپیده دم ، شبنم و گل
آوای نشاط زندگانی به همه
چون چشمه زلالی و چو دریا موّاج
سرزندگی آب روانی به همه
آسایشِ در شبی ، خیالی راحت
صبری تو وَ اسرار جهانی به همه
سرسبزی جنگلی ، بلوطی ، راشی
کاجی تو وَ چون سَروِ چمانی به همه
در جوی روانِ زندگانی جشنی
دریای وسیع و بیکرانی به همه .
احمد یزدانی
مثل دریا آمدی با من کنار
ابر بارانی تو ، من صحرای زار
باش با من ای غم فرخنده ام
بر کویر تشنه ی قلبم ببار.
جان عالم چون چراغی روشن است
روشنای هر چراغ از روغن است
عاشقی روغن بُوَد در آن چراغ
عاشقان را سوختن خود بودن است.
#احمد_یزدانی
کربلا شد تابلوئی زیبا فراروی بشر
اربعین شد نقطه ی وحدت و جنگ خیر و شر
داده است دست رفاقت با جهان آل علی
خوش بحالش هرکه را قسمت کند حق این سفر .
#احمد_یزدانی
@ahmadyazdany
عاشقی هرگز نمی گیرد زوال
می رود در جام تازه این زلال
روشنای عالم از عشق است و بس
هر سخن جز عشق یعنی قیل و قال.
#احمد_یزدانی
حسّ باران را نداری خیس از آبی تو
فقط
عالمی برپا شد و در رختخوابی تو فقط
مشکل با ریشه با بی ریشه در یک نکته است
بوده ای وازد تصوّر کرده نابی تو فقط.
#احمد_یزدانی
به کنج خلوت تنهائیم با خویش درگیرم
درون سینه ام دربند دارم عشقِ عالمگیر
به یک چشمم جهانی سوخته از فتنه ی شیطان
تمام سرزمین ها چون کویر از وحشت تکفیر
شیاطین جمع و شیطان بزرگش جنگ افروز است
جهان افتاده در دامش و گشته بارها تحقیر
نه امّیدی ،نه آوائی،چراغی نیست تاریک است
دراین وحشت سرای تیره تر از قبرها ،دلگیر
تنید انسان به دست خود به دور خویش از تاری
که هرتارش به روح و فکر او افتاده چون زنجیر
برای قبضه ی عالم اطاق فکرها دارند
تمام راهها در یک مسیرو راه حل ،تزویر
به چشم دیگرم بیدار شد دنیا و آماده
برای حقّ خود با جانفشانی میکشد تصویر
بپا هستند و با شیطان نبردی دائمی دارند
وَ در احقاقِ حقّ و جنگ خود سرسخت و دامنگیر
ندارند ترسی از تاوان برای کارزار خود
نبردی سخت با شیطان و با او رُخ به رُخ درگیر
غمِ چشمانِ آنها انتظارو سینه ها عاشق
چو آهن سخت و چون دانه برای رشدشان پیگیر
سحرخیزندو فریادی رسا دارند هر جمعه
بیا ای آخرین تیر از کمان شیعه با تکبیر.
#احمد_یزدانی
میکشم سیگارو با دودش صفاها میکنم
من صفا با دودو با امثالِ اینها میکنم
می خورند حقّ مرا من بیخیال بیخیال
حلقه های دود سیگارِ خودم ها میکنم
آتشی بر اسکناس و آتشی بر عمرِ خود
میزنم با دستِ خود ، دائم خدایا میکنم
هست قلیان همدمم در اضطرار روزگار
میکشم وقت ضرورت بعد حاشا میکنم
میشوم در خلوت خود مخفی از چشم همه
اتّخاذِ این روش از خانِ والا میکنم .
از دفتر کوتوال خندان
ملتهب تر ز نقطه ی جوشم
با غم کوچه ها هماغوشم
درد و رنج رفیق و همسایه
بار سنگین شده سر دوشم
بر دوراهی اسیرِ خود هستم
نشود وضعشان فراموشم
یکطرف یک گروه آدمخوار
برده اعمالشان ز سر هوشم
سوی دیگر گروه زحمتکش
که پر است از فغانشان گوشم
کاری از دست من نمی آید
جز که در نشر دردشان کوشم
با زبان قلم کشم فریاد
شاعرم من و درد مینوشم
آتشی در نهاد خود دارم
ظاهراً ساکتم و خاموشم
احمد یزدانی
هرکه گردید بدور تو کبوتر شده است
قاصد نامه ی دلداری دلبر شده است
جلد تو در همه ی عمر شده درگیر است
عمر او در سفر دیدن تو سر شده است
چهره بنمای بمن عشق گرفتار توام
بی تو از خیر جهان قسمت من شر شده است
مثل شمعی که پس از سوختنم میمیرم
مردن و زنده شدن دور مکرّر شده است
تاب دوری توام نیست بیا روشن کن
خانه ای را که چو زندان سکندر شده است
تا به کی چشم به در دل به هوای تو خراب
گوش جان جز به هوای تو دگر کر شده است
#احمد_یزدانی
از آغاز هرچه دیدم در علی مرتضی دیدم
علی جان ، من شما را دست عدل کبریا دیدم
شما را بوی گل ،چون اشک شبنم ،رقصِ پای آب
شما را همنفس با ذات اقدس در حَرا دیدم
تو را رُکن یَمانی در کنار چشمه ی زمزم
تورا در هرصدا تا ماسوای رَبّنا دیدم
به مهرت بسته ام دل در امید بخششت هستم
تو را واضح وَ روشن در میان هَل اَتی دیدم
تورا مولود کعبه ، جانِ کَرّمنا بنی آدم
تورا مفهوم شیدائی وَ تا قالوبَلا دیدم
تورا آرامش دلها ،تورا بر عاشقان مولا
جهان را بحر هستی و شما را ناخدا دیدم
میان کفرو دین در اتّهامم من ، نمیدانم
خدا را در شما یا من شما را در خدا دیدم؟
احمد یزدانی
عید غدیر آمد و وقت حدوث وفاست
غم به دلِ عاشقان ، اهلِ نظر باقی است
خادمِ حجّاج نیست بر ســـرِ پیمان خود
بر تنِ مهمانِ دوست، جایِ تبر باقی است
روزِ غدیر است و مــــا ، پیروِ مولایِ خود
حضرتِ آقایِ ما، گفت خطر باقی است
در عرفات است حاج ، طیّب و طاهر چو گل
گرچه به خاک منا ، رمی جمر باقی است
عالم و اقلیم شَر ، هـــرطرفی فتنه اســت
معبرِ امنِ غدیر ، بهرِ گذر باقی است
شیعه برد ره به نور ، عشـق و اَمانش علی
شب نَبُوَد ماندگار ، وقتِ سحرباقی است
احمدیزدانی
می گریخت فیل در سحرگاهان
گرگ پرسید علّتِ طغیان
گفت دستور قتل صادر کرد
شاهِ جنگل برای کفتاران
گفت با او ،تو را چه باکی هست؟
حکم او نیست کشتن فیلان
داد میزد ،دوان دوان میگفت
داده اجرا بدست خر نادان .
#کوتوال_خندان
میکند قرن ها طلوع اینجا
آفتاب از زمین نه از بالا
حضرتِ رحم ، ضامن آهو
شده خوبی اسیر تو آقا
همه ی مهر عالمی در دل
سینه ی شیعیان و مهر شما
هر زمانی که ذکر مشهد شد
گشته در سینه از طپش غوغا
از خدا انتخاب شد ایران
که شود خاک پای زائرها
دلربائی شروع شود از صبح
رقص زیبائی از کبوترها
جذبه ی نامتان کند تسخیر
از خراسان تمام دلها را
غربت از عطرتان وطن آسا
چتر امنیّت شما بالا
یا امام رضا عزیز همه
بپذیرید این تمنّا را .
#احمد_یزدانی