اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان

۱۴۷۰ مطلب توسط «احمد یزدانی» ثبت شده است

سگ و گربه دگر ضرب المثل نیست
کچل دیگر به فکر موی سر نیست
تمام فکرها مال است و ثروت
به جز ثروت ملاکی بر هنر نیست
اگر اموال داری تو بزرگی
حرامی یا حلالی در نظر نیست
اگر داری لباس نو وماشین
موفّق هستی و خاکت به سر نیست
بهشت هم عرضه میگردد به بازار
دیانت مورد و مدّ نظر نیست
در این مکّاره بازار دورنگی
دعا را در دل خالق اثر نیست
نشانی نیست از تغییر اوضاع
شب دیجور را قصد سفر نیست
برای مالداران قفل ها باز
کلیدی غیر اسکن بی خطر نیست
عجوز زشتِ ثروتمند زیباست
به زیبای فقیر هرگز نظر نیست
اگر بیچاره زیبا شد ،خراب است
بجز چشم طمع چشمی دگر نیست
به وقت حرف اهل خوبی و خیر
سخن آسان ؛عمل را بار و بر نیست
#کوتوال_خندان 
  • احمد یزدانی
بهتر است این زمین شود دریا 
از خجالت رَوَم به قعرش ، تا روزگار
بخورد مثل یونسم ماهی 
که نبینم ستم به انسان ها
  • احمد یزدانی
 تو پدر رفتی و خاموش شدم
بی تو با مرگ هماغوش شدم
نه گُلی ماندو نه گلدان و گِلی
نه درختی و نه باغی و دلی
باغبان دست به غارتگر باد
دادو پا بر سر پیمان بنهاد
باد غرّنده چو داس
زده بر ریشه یاس
سرو ها خشک شدند
سایه ساران سترگ افتادند
صاعقه قاصد درد
همه ی باغ و درختانش را
کرد خاکستر سرد
و چه سان مادر گیتی
شود آبستن مرد؟
#احمدیزدانی 
  • احمد یزدانی
دادم به زن وبچّه ی خود وعده فراوان
گفتم سخن از زندگی راحت و آسان
گفتم همگی منتظر معجزه باشید
حل میشود هر مسئله با قدرت ایمان
زیرا که شده وعده ی دلشادی و خوبی
از سوی کسانی همه از قلّه نشینان
از شادی و آسایششان گفته سخن ها
من دادِ سخن داده بعنوان پدرجان
اکنون شده ام پیرو نشد وعده محقّق
پاسخ نتوانم بدهم من به جوانان
گردیده طلبکار و بدهکار و خرابم
درمانده شدم از سخن سرد عزیزان
ماندم به درون گِل نادانی خود من
تقصیر من است عجز وکیلان و وزیران؟
آنان که مرا قبله ی جان بوده همیشه
با بی عملی کرده غنی را چو فقیران؟
از دست گناهی که نکردم شده محکوم
چوپان شده گرگی که ندارد غم دوران
شرمنده ام از هموطنان از همه اقوام ،
از بس که دفاع کرده ام از وازَد میدان.
  • احمد یزدانی
از گلستان جهان بوئیده ام
میوه ها از شاخسارش چیده ام
دیده ام از زشت و زیبای وجود
هم زمین خوردم و هم بالیده ام
رفته ام تا اوج هر خوب و بدی
گاه گریان گاه هم خندیده ام
ظلم بسیاری بمن شد ، من ولی
چشم ها را بسته و بخشیده ام
همنشین شعله بودم سالها
اصطلاحاً گرگ بالان* دیده ام
تن در آتش ، جان در آتش بودو من
گُر گرفتم شعله ور گردیده ام
در میان شعله های هُرمِ خود
با تمام قدرتم جنگیده ام
در میان گیرو دار روزگار
از فَمَن یَعمَل بخود لرزیده ام
هرچه گشتم جز خودم موجب نبود
از همین رو از خودم رنجیده ام
با غرور خود و در اوج توان
در نجات از دام بد کوشیده ام
حاصل رنج و تلاشم خیر بود
نفسِ خود را  زیر پا کوبیده ام
میزدم من او بپا میخواست من
مستمر در جنگ با او بوده ام
لطف حق با من و بودم من به راه
شاکرم از خالق نادیده ام.
#احمد_یزدانی
 
* بالان نام تله (دام) ای است که شکارچیان در جنگل برای به دام انداختن گرگها و حیوانات وحشی از آن بهره می برند. 
گرگ بالان دیده ، یعنی گرگی که از این دام دهشتناک جان سالم به در برده است  به دیگر سخن گرگ بالان دیده یعنی ، گرگ با تجربه ،
گرگ باران دیده صحیح نمیباشد.
@ahmadyazdany
  • احمد یزدانی
آمد به جهان نورِ هدایت و تعالی
فرزند علی ابن ابوطالب عالی 
عالم شده روشن ز قدمهای حسینی
در سوّم شعبان شده هستی متعالی
شد کون و مکان وقت حضورش متلاطم
بخشیده مدینه به جهان عِزّ و جلالی
وقتی که خبر آمدو احمد شده آگاه
گریان شدو بوسیده حسینش متوالی
فرموده که در کربُبَلا میدهد ایشان،
با خون به بشر عزّتِ بیمرگ و زوالی
از خون حسین ابن علی حق متکثّر
حق جلوه ای از شعشعه ی نیک خصالی
یکبار نه ، هفتادو دو بار از طرف خصم
در کربُبَلا کشته شود حق به چه حالی،
نفرین به یزید ابن معاویّه وَ یاران
با هرکه که بد کرد ، اگرچه به خیالی
دنیا ست چو دریا و حسین کشتی امن است
تاریخ ندیده است چنین جانِ زلالی
یاران شریف هر یکشان عشق مجسّم
در تک تکِ اصحاب شریفش مُتَجالی
عشقی که جهان را ببرد زیر شمولش
عشقِ به حسین ابن علی ، مهرو تعالی.
#احمد_یزدانی
  • احمد یزدانی

قدرت و عصمت ،عروجِ تا ثریّا مرتضی

اوّل و آخر ،چو خورشید عالم آرا مرتضی

نورِ والای جهان ماده و معنا علی(ع)

بخشش و جود و کرم ،عادل و دانا مرتضی

زاده در کعبه ،قشنگ و خوش قدو بالا علی(ع)

همدم و یار نبی ،چشمان بینا مرتضی

اسوه در امر عدالت حضرت مولا علی (ع)

یار مظلومان و سرداری توانا مرتضی

لایق بانوی عالم حضرت زهرا علی (ع)

آیت رحمت و الگو در مدارا مرتضی

بنده در ظاهر و باطن ، دشمن مشرک علی (ع)

راهِ حق او حق خودش ، روحِ عطایا مرتضی

حلّ هر مشکل وَ داروی پریشانی علی (ع)

مقصدو مقصودِ امر دین و دنیا مرتضی.

  • احمد یزدانی

یک عدّه پست و روانی و خوش خیال
چشمی بجوش خوردن و چشمی به انفصال
تولیدشان همه از جنس شایعه
زائیده نطفه های حرامی و خام و کال
هر روز شایعه ، هر لحظه توطئه
شد آبدیده از آنها مقالِ  قال
از رو نرفته و مشغولِ کارِ خود
امیّدشان که بپا گشته قیل و قال
دیدند که نیست امیدی برایشان
ممتد روانه به چاله از عمق چال
در حیرتم من از این پشتکارها
ایکاش جای بدی بوده اهل حال.

 

  • احمد یزدانی

به آینه ی چشم خود بیا و ببین
بیاکه برایم نه عقل ماندو نه دین
شدم چون آبِ گرفتار جوی پیچاپیچ
از هرطرف خورم از  دوری تو کمین
تمامِ لحظه ی من از زمین بسوی هوا
غم است روانه که کرده ای تو چنین
دعای من شود آیا که کارگر افتد؟
بیائی و شده من آیت حدوث یقین؟
بیایی و راحت کنی از این ماتم 
خدا کند که بیائی، خداکند ؛ آمین
احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

میگزد ذات هنر را با رذالت افعی
شهر بی صاحب و حاکم به بطالت افعی
یکزمان شاعر زمانی دیگر از رقّاصه هاست
نقدِ بی منطق و در اوج ضلالت افعی
بهتر از خود را نخواهد دید زهرش حتمی است
میزند نیش خودش را بی اصالت افعی
لانه دارد سال ها در معبر دلدادگان
ظاهری پر نقش و باطن پر کسالت افعی
میشود تیرم نشیند بر دل قلب سیاه
مژده آید داده تاوان با عدالت افعی؟

  • احمد یزدانی

روز و شب های فراوان دیده ام
اصطلاحاً گرگ بالان دیده ام

همنشین شعله بودم سالها
گُرگرفتم ، شعله ور گردیده ام
تن در آتش ،جان رها ، آزاد بود
در تمام عمرخود جنگیده ام
گرچه من میسوختم از هُرم خود
بر فلک در سوختن خندیده ام
روزو شب با جسم زخمی با غرور
با تمام قدرتم کوشیده ام
بوستان عمر من پربار شد
میوه دادو من از آنها چیده ام
با یقین در معبر تنگ زمان
هر تقاضائی که شد بخشیده ام
نیست دیگر آرزوئی در دلم
شاکرم از خالق نادیده ام

احمدیزدانی

 

  • احمد یزدانی

خواب دیدم آتشی سوزنده ام
بر گروه داعشی فرمانده ام
امرو فرمان جنایت میدهم
نفس ارکستر است و من خواننده ام
خشمگین چون شعله های پر شرار
هرچه زیبا بود را سوزانده ام
در میان خواب آمد یاد من
ادّعاهای به کل بیهوده ام
آنچه در نفس است رویا میشود
من چنینم ، واقعاً درمانده ام
نیست در املای ننوشته غلط
چون نوشتم در غلط ها مانده ام.
احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

اسم و رسم است مجازی همگی قلّابی
در به در مثل کسانیکه ندارند جائی
هرکه را خواسته اند سربه سرش بگذارند
اد نمودند و گفتند شما با مائی
عاقلان فاصله دارند از این غائله ها
می گریزد ز چنین دامگه هر دانائی
زیرکان هیچ زمانی نشوند بازیچه
مرغ زیرک نزند بال به هر صحرائی
باز با بازو کبوتر و کبوتر پرواز
سنخیّت اصلِ یکی بودن و هم آوائی.
#احمدیزدانی

  • احمد یزدانی

 

هُرمِ بلا تا به ثریّا رسید
شعله ی سوزان به دل ما رسید
بر تن کشور شده رخت سیاه
ناله به هر خانه زِ بخت سیاه
پرچم آتش همه جا در هوا
تابلوی هر کوی و خیابان عزا
کوهِ یقین گشته به شک مبتلا
روزنه ها بسته و غوغا به پا
همهمه ها از غم آتش نشان
ماتمِ دل ماتمِ آتش نشان
عاشق دلسوخته ی پاکباز
عشق به اثبات رسانده است باز
زد به دل آتش سوزنده تا
دست دعا برده به عرش عاشقان
از تهِ دل داد برآرند خدا
سرد کن آتش تو به آتش نشان.
احمد یزدانی

 

  • احمد یزدانی

 

بنام خدا
برای شهید مدافع حرم مهدی صابری که گوهری کم نظیر بود

مهربان بود و شوخ و جدّی بود
خواهرش گفت از خصال شهید
کمکم بود و همدم من بود
مادرش گفت از کمال شهید
داغ او آتشم کشید ، پدر
گفت از عزٌت و جلال شهید
پاکدامن ،رشیدو زیبا بود
بود اینها بیان حال شهید
مانده داغش به سینه یاران
سینه میسوزد از ملال شهید
مهدی صابری برای دفاع
رفت و شد نور بی زوال، شهید
#کوتوال

 

  • احمد یزدانی


شهر می ترسید از او ، می گفت ترساندی مرا

 

برده ام لذّت من از ترساندنِ آدم نما

 

چند روزی نوبتش شد پشت میزو کار خلق
 

مردم از دستش اسیر و کرده جان در شیشه ها
 

بوی مُردار است ساطع از مرام رشوه خوار
 

گرچه آنرا هدیه ای بشمارد از خلق خدا
 

دیده ام من کار و کِشتِ سُنّتی با گاو و خیش
 

چشم دیگر دید ابزار مدرنِ روز را
 

مثل انسان زمان حاضر اصلاً نوبر است
 

رفته انسانیّت انسان به قعرِ قهقرا
 

فصل پائیز است هنگامِ شمار جوجه ها
 

کاش باور بود حاکم ، دین نمی شد نخ نما.
 

https://t.me/ahmadyazdany

  • احمد یزدانی
درد خوبه ؟،چقدر؟ خدا تاکی؟
همه عمرم منم فقط با وی
هرچه را ای خدا بفرمائی ،
روی چشمم ،ولی کمی هم ، اِی
عشق و حال و صفا به ما برسان
عمرِ ما شد خدا به غم ها طی .
#کوتوال_خندان 
  • احمد یزدانی
 
ماه زیبای سرکشیده ز یاد
صوت داوودی قبیله ی باد
شورو گرمای صبح خاطره ها
نور شمع مسیر غارت باد
رنگ و بوی خوش توانستن
دست تا آسمان بلند ، فریاد
روشنائی در عمق تاریکی
در تحمّل و سوختن استاد
ای خداوندِگارِ چهچههِ ها
قدّ رعنایِ سَرو ، چون شمشاد
قاصدِ شادیِ زمانه سخت
روحِ آواز شور تا بیداد
میکنم از خدا تمنّا  تا
غم ز چشمان تو شود آزاد.
  • احمد یزدانی

عجب دنیای پر از رمزو رازی
عجب عشق و صفا دارد مجازی
زنی یک دکمه فوراً در یمینی
به آنی تو در آنسوی زمینی
ولی باید حواست جمع باشد
که تا مثل بلای جان نباشد
کسی که میخورد خرما نباید
بگوید خوردنش کس را نشاید
زمان اسب و خر دیگر تمام است
کنون دوران امواج رسام است
اگر آنروزگار آنجور بوده
وَ اوضاع همه ناجور بوده
بگورش رفت ،دیگر رفت برباد
از اینترنت شده دلهای ما شاد
خدایا قدرتی افزون به نت ده
بده سرعت به آن در شهرو هر ده
که اکنون رکنی از ارکان هستی است
به مغزِ حقّه بازان چوبدستی است

  • احمد یزدانی
 طلبیدی به حضورت شده ام شاد آقا
میکنم زلف پریشان سر میعاد آقا
سینه از یاد شما مملو و غم گمشده است
دل ویران شده را می کنی آباد آقا
بوی بین الحرمین آمد و آورد نشاط
دست و پا گمشدو دادم شده فریاد آقا
ساقی کوثر ابوالفضل علمدار آنجاست
سرو قامت که زند طعنه به شمشاد آقا
همه هستند به پا هست هزاران موکب
چشم عالم به نجف، مرکز امدادآقا
علی اصغر وَ علی اکبر زیبا هستند
همه جا حضرت زینب بشود یاد آقا
دل که عاشق شد و از مهر شما زندانی
دست و پا بسته ی مژگان شدو اِستاد آقا
مثل کاهی شده ام در کف طوفان بلا
اهل بیت و غمِ بیماری سجّاد آقا
میشود مشکل من با نگهت آب روان
جاری رود شما هستم و دلشاد آقا
کربلا تا به نجف عرصه گهِ عشّاق است
گره بر ابروی مولاست زِ بیداد آقا
احمدیزدانی
  • احمد یزدانی