اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۱:۲۰ ب.ظ

دست ها در دست یکدیگر ولی دلها جدا

دستها در دست یکدیگر ولی دل ها جدا
بستر سرد هیچگه کامی نمیسازد روا
زن شده مانند مرد و مردها مانند زن
رفته است عشق حقیقی رو بسوی قهقرا