اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۵۳ ب.ظ

بنام آن که هستی از عدم ساخت

بنام آن که هستی از عدم ساخت
زلال علم جاری از قلم ساخت
به نور خود چراغ دانش افروخت
جهان را گونه گون از هر رقم ساخت
کنم من ساز گفتارم چنین کوک
تمام زندگانی را ز دم ساخت
ز اجزائی که جزئی از تمامند
جهان عمر ما را یک قدم ساخت.

  • احمد یزدانی

جهان علم

قدم

هستی از عدم