اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۰۳ ب.ظ

تو همانی که به من گفته ای آزادترینم

تو همانی که بمن گفته ای آزادترینم
و فراموش نمودی سخنت را و غمینم
بپذیر عشق مرا ای همه ی خوبی دنیا
بمن امّید بده تا بکنارت بنشینم
خوب و بد میگذرد این غم و اندوه نماند
غم بفریاد بلند گفت که مردم به کمینم
به تظاهر نده دل را بمن دلشده رو کن
بپذیرم به همین چهره که دیدی که همینم.

  • احمد یزدانی

آزادترین

خوب و بد