اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۰۶ ب.ظ

ای مدیری که ز لطفت بوده ای

ای مدیری که ز لطفت بوده ای
از برای میهن خود جانفدا
کرده ای خدمت به مردم روز وشب
بوده ای یار 
ضعیفان در خفا

بوده شاعر نکته سنج و تیزبین
کرده ذکر خیر خوبان را بجا
داده دلگرمی و در اشعار خود
کرده از خوبان به نیکی یادها
از بدان گر انتقادی میکند
بوده بر بدها بدی مزد و سزا
پاچه خواری بوده دور از شاعران
پاچه خواران بوده میهن را بلا .