اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
شنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۴۶ ب.ظ

هر زمانی بیادت افتادم

هر زمانی به یادت افتادم
زنده گشتم دوباره جان دادم
خاطراتت نمی رود از یاد
مرد غمگینِ ظاهراً شادم
پر زدم تا به ابتدای تو من
یاد حوّا و گندم و آدم
هرچه گشتم وَ جستجو کردم
موجب رنجشم خودم بودم
راه حلّی نمی کنم پیدا
تا دوباره شود مرا همدم
دارم امّید معجزه اکنون
که بیائی شفا دهی دردم .

  • احمد یزدانی

خاطراتت

شادم

شفا دهی