اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۲، ۰۷:۰۸ ب.ظ

رفت مرغ خیال من تا دور

رفت مرغ خیال من تا دور
تا به آغاز و ابتدای حضور
رفت میشوند و رفت پلدختر
قلّه های بلند ذهن و ظهور
رفت دل در فراز کوهستان
تا بلندای قلّه ی کیهان
رفت تا جم وَ ریز تا بالا
تا بلندای قامت کنگان
یاد باد ابتدای راه دراز
وقت تحصیل و درس فرزندان
آرزوهای بس تماشائی ،
و تماشای کار و همّتشان
رفتن تا به دورهای وطن
بوده در سینه نور اطمینان
آن بلوط کهن و گندمزار
تخته چاهان و مرز خوزستان
میشوند از پدیده های زمین
کار و کار و تلاش بی پایان
و سرانجام داده میوه ی خود
کار تنها رفیق خوب جهان .

  • ۰۲/۰۶/۰۱
  • احمد یزدانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">