اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۰۴:۰۹ ب.ظ

خورشید نگاه دزدکی بر من داشت

خورشید نگاه دزدکی بر من داشت
شب رنگ بروز و روشنائی میباخت
هستی شده آغاز ، دوباره از نو
یکروز دگر خدا به فضلش میساخت
هرکس پی کار خود روان در هرسو
چون لشکر خیر بر بدی‌ها می تاخت
من روز و شبی نداشتم ، تنهائی ،
با دست تو در ورطه غم می انداخت

  • احمد یزدانی