اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۰۴:۱۱ ب.ظ

با چشمه از خشکیدگی رستم

با چشمه از خشکیدگی رستم
جاری و با آن روسفید هستم
یادت شراب زندگی ساز است
غم را فراری داده از دستم
باید شراب کهنه ای باشی
با نیّت نوشیدنت مستم
از ابتدای زندگی با عشق
همسو شدم دادم به او دستم
هر جا که دیدم کوچه ای بن بست
چشمان خود را رو به آن بستم
زشتی و زیبائی درون ماست
دلداده ی هر وجه بن بستم.

  • احمد یزدانی