اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۰۴:۱۴ ب.ظ

ماه بانوی قصّه های بلند

ماه بانوی قصّه های بلند
بندیان تو بیشمارانند
هرکدام از تو قصّه ای در سر
یا که زخمی به روی دل دارند
عدّه ای عاشق دوچشمانت
مست گیرائی نگاه تواند
عاشقان دگر ز گیسویت ،
گفته ، در پیچ و تاب آن هستند
هرکسی از نگاه و زاویه ای
داده دل را به دستی و حبسند
من ولی عاشق وفای توام
باوفایان ز عطر آن مستند
دل و دین داده ای گرفتارم
چون فقیری که بوده ثروتمند
شده ام مبتلای درد تو گل
و از این درد شادم و خرسند
بپذیر ادّعای عشق مرا
صادقان را نمی دهند سوگند .

  • احمد یزدانی