اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۵۷ ب.ظ

کرده خزان حمله به دنیای باغ

کرده خزان حمله به دنیای باغ
غارتی از آن شده گلهای باغ
سوز هوا مثل همیشه شده
ریزش هرساله ی برگای باغ
گردنه ها پر شده از ابر و مه
پرچمی افراشته بالای باغ
رخت و لباس همه ی شاخه ها
زرد شد و باعث غوغای باغ
زاغ زده چهچهه و ساکت است
بلبل زیبا شده رسوای باغ
میوه پائیزی و انگور و سیب
علّت تسکین تمنّای باغ
مزرعه و حاصل کشت همه
رفته بکام ننه سرمای باغ
سوز هوا سردی تا عمق جان
مانده بدل حسرت گرمای باغ
داده خدا دیده ی بینا به ما
چشم دل دیدن فردای باغ .

  • ۰۲/۰۸/۱۶
  • احمد یزدانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">