اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
شنبه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۵۷ ب.ظ

دیدیم همه اطراف ما خمپاره ها هستند

دیدیم همه اطراف ما خمپاره ها هستند
بر عالم آرام ما هول و ولا هستند
یک عدّه قالتاق و گروهی آدم جرزن
دنبال ترس ما و سود از ماجرا  هستند
یکعدّه عیّاشند و در فکر صفای خود
در فکر آش مالی خان و کدخدا هستند
یک عدّه هم مامور جای دیگر از دنیا
از کاسه های داغ تر از آش ها هستند
یک عدّه اوباش و اراذل ، پست و هرجائی
آبی ندیده لخت و عور و بی حیا هستند
در خواب آنها پنبه دانه می‌شود دیده
در پشت پرده با گلستان هم نوا هستند
درمانده ای وامانده در دنیای امروزند
غرقند در اوهام و طبلی پرصدا هستند
با مردم خود قهر و با بیگانگان همراه
دردند امّا مدّعی دست شفا هستند
جان کلام اینکه سپاه خیر و شر در جنگ
نصف جهان با مردمش در جبهه ها هستند .

  • احمد یزدانی