اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۹ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۳۰ ق.ظ

شده انسانیت بازیچه دست طمعکاری

شده انسانیت بازیچه ی دست طمعکاری
نصیب دشمنم شادی نصیب من گرفتاری
هوا سرد است و من تنهای تنهایم و بدعهدی
دهد فرمان طغیان در گذرگاه وفادری
در این حیرت سرای ناجوانمردی به تو خالق
پناه آورده ام شاید برای من کنی کاری
نمائی کنترل تا بر سر جای خودم باشم
بترسد اشتباه از من نیاید سویم هرباری .

  • احمد یزدانی