اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۹ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۲۷ ق.ظ

ز دست رنج انسان ها گرفتار است افکارم

ز دست رنج انسان ها گرفتار است افکارم
تماشای فغان و ناله ها گردیده آزارم
ز دست دیدن رنج خلایق سخت غمگینم
برای شستن دنیای غمگین اشک می بارم
در اطرافم همه غم هرطرف غم هرطرف ماتم
از این ماتمکده از عمق جان خویش بیزارم
جهان در چنگ شیطان است و هرسو جنگ و بیماری
و گاهی سیل و گاهی زلزله ، از بغض بیمارم
چراغ قرمز هشدار عالم روشن است امّا
بشر خوابیده است سنگین و ترس از خواب او دارم

  • احمد یزدانی