اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۵۷ ق.ظ

سر بلند کرده از دل تاریخ

سربلند کرده از دل تاریخ
نام ایران ما غرورانگیز
هرچه مخفی نموده نامش را
یا که بد گفته عدّه ای ناچیز
خاک آن گنج خود به بالا داد
شد از او در زمانه رستاخیز
گفتگوهای عالم از ایران
گشته مهر و خرد از او لبربز
آمد از آسمان سروش از غیب
شد زمان تلالوئت ، برخیز .

  • احمد یزدانی