اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۲۰ ب.ظ

بدگوئی من شد و خدا خواست برایم

بدگوئی من شد و خدا خواست برایم
خیری که نگنجد به تصوّر و گمانی
از سوی خداوند عنایت شده بر من
خوشبختی کافی و بدور از نگرانی
من بیخبر از پشت قضایای الهی
باور نکند آدمی از خام گمانی
آنچیز که ترسیده ام از آن همه ی عمر
اموال حرام است و دروغ است و تبانی
از خالق عالم شده تدبیر امورم
تدبیر شد از حق که نباشد نگرانی
دلداده ای از داعیه داران جنونم
خوشحال که دارم ز خدا خطّ امانی .

  • احمد یزدانی