اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۳۳ ب.ظ

عاشقم و کوچه و بازاریم

عاشقم و کوچه و بازاریم
بنده ی عشقم و از آن راضیم
دست و دلم در کف تقدیر عشق
روح و روان بسته به زنجیر عشق
هرچه بگویم سخن از عشق کم
عشق نباشد شود حاکم ستم
قصّه ی یوسف و زلیخاست عشق
حرف دل وامق و عذراست عشق
ویس شده قبله ی رامین از عشق
تلخی خسرو شده شیرین از عشق
در همه ی نقطه و جای جهان
عشق ببینی تو چو تاجی بر آن
خوردن و خوابیدن و امثال آن
نیست  تمنّای دل عاشقان
بودن و بالیدن انسان از عشق
سختیِ هر مسئله آسان از عشق
عشق همان روح ستایشگر است
بندگی و شکر پس از باور است.