اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان
يكشنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۳۰ ب.ظ

بوی کباب از کشور ما رفته است بالا

بوی کباب از خانه ی ما رفته است بالا
از هرطرف خود را رسانده گربه و سگ ها
هرکس که دشمن بود آمد تا برد سهمی
در لابلای معترض ها گشته است پیدا
هشتک زدند از غارت و در سایه خوابیدند
چاله نکنده شد مناره سرقت از آنها
فرصت غنیمت شد برای آتش افروزی
کرده فرامین را ز اربابانشان اجرا
امّا گروهی معترض با منطقی محکم
دارای افکاری جدید و روشنی افزا
با عینک خود زندگی را دوست میدارند
هستند انسانهای شاخص نوگرا ، والا
باید جوانان را پذیرفت و پذیرا شد
این ها عزیزانی به مثل بچّه های ما
باید سخن ها را شنید آنگه تعمّق کرد
سازد تضارب بهر رشد جامعه غوغا .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">