اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
دوشنبه, ۹ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۳۵ ب.ظ

کنج سلّول سیه بسته پر زندانی

کُنج سلّول سیه بسته پر زندانی
پر زدن بوده همه شور و شر زندانی
روبرو پشت سر هرجا  همه جا دیوار است

هم نفس حسرت و عشقش به سر زندانی
آرزو عشق تباهش که ندارد راهی
که بیاید بنشیند به بر زندانی
روزنی نیست که از نخوت زندانبانان
تا به خورشید بخواند نظر زندانی
گل سرخی که به تاراج خزان تن داده است
شاهد ضجّه و چشمان ترِ زندانی
پشت میله همه ی نام و نشان گمنامیست
نیست جز غربت تلخ هیچ اثر از زندانی
می رسد قاصد زندان و بلرزد دلها
خبر مرگ پدر بر پسر زندانی .

  • ۰۳/۰۷/۰۹
  • احمد یزدانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">