دوشنبه, ۹ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۳۵ ب.ظ
کنج سلّول سیه بسته پر زندانی
کُنج سلّول سیه بسته پر زندانی
پر زدن بوده همه شور و شر زندانی
روبرو پشت سر هرجا همه جا دیوار است
هم نفس حسرت و عشقش به سر زندانی
آرزو عشق تباهش که ندارد راهی
که بیاید بنشیند به بر زندانی
روزنی نیست که از نخوت زندانبانان
تا به خورشید بخواند نظر زندانی
گل سرخی که به تاراج خزان تن داده است
شاهد ضجّه و چشمان ترِ زندانی
پشت میله همه ی نام و نشان گمنامیست
نیست جز غربت تلخ هیچ اثر از زندانی
می رسد قاصد زندان و بلرزد دلها
خبر مرگ پدر بر پسر زندانی .
- ۰۳/۰۷/۰۹