اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۳۱ ب.ظ

ساک سفرم بسته و چشمان به راهم

ساک سفرم بسته و چشمان به راهم
دنبال تو می گردد و هستی تو پناهم
دل برده ای از من و رها کرده و رفتی
داغ تو به دل دارم و عشق تو گناهم
من در به در وحشی چشمان تو هستم
در حسرت چشمان تو یک عالمه آهم
حیرانی و ویرانی و حسرت شده کارم
تا روز رسیدن به تو چون روز سیاهم
باشد همه ی خواهش من یک نگه از تو
وقتی نپذیری بپذیرم که تباهم
زیبای ستمگر که به مرگم شده راضی
جان می دهم آسان تو اگر کرده نگاهم .

  • ۰۳/۰۸/۱۵
  • احمد یزدانی

ساک سفر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">