اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۴۳ ب.ظ

بوده ما ملّت آزاده ی در آرامش

بوده ما ملّت آزاده ی در آرامش
شهره بوده به جهان ثروت ما ، آسایش
داده بر باد فنا خاطره های خوش ما
نفسی هم اگر اکنون برسد با خواهش ،

شده ثابت که ز خوشبختی ما بیزارید
دشمنی کرده ولی گفته که ما را یارید
شده ما مفتضح عالم و عامی اکنون
جز گداپروری آیا هنری هم دارید ؟

هرکدام آمده باری شده بر شانه ی ما
غارتی کرده طمعکاریتان خانه ی ما
وعده ها داده از علم و هنر و اندیشه
کرده بیغوله ی غم لانه و کاشانه ی ما ،

کرده کاری که ربا حاکم میدان شده است
بحث تولید وطن چون دژ ویران شده است
کرده کاری که همه جیره خورند از بانکی
کارتان چون تبر و شاخه ی لرزان شده است

در جهان هر که قوی بود ز ما دوری کرد
تن سالم شده بیمار و گرفتار از درد
هرکسی آمده دارد طمع مال و منال
همه دلگرم زما بوده ولی ما دلسرد

برده ما را به سراغ خطراتی که نگو
شده برپا ز شما ها چه بساطی که نگو
گوئیا روی زمین نه ، همه در رویائید
بوده آلوده به انواع صفاتی که نگو ،

جیب مردم شده است پهنه ی صرّافیتان
خنده دارد هنر سمبل و حرّافیتان
از توهّم خوش و دلبسته به دنیای خیال
آمده وقت خوش دیدن علّافیتان .

  • احمد یزدانی