اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۱۲ ب.ظ

سرای انتظاز


خون پائیز است در رگهای بارانِ بهار

ره بسویِ ناگزیر است این خـراب آبادِ زار

گل به همراهِ طراوت قاصد پژمردگی است

باغبانِ روزگار از حال و روزش بیقرار

گر به دستِ عاشقی تقدیمِ معشوقش شود

خاطراتش ماندگاراز عاشقی ها و قرار

هست دنیا مزرعه ما کشتکارانش همه

وقت خرمن میشود پیدا ثمر از کشت و کار

بین راه و قهوه خانه این جهانت را ببین

زندگی مرگ است ، این دنیا سرایِ انتظار.


  • احمد یزدانی