اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۱۱ ق.ظ

خوب است زندگی و ندارم شکایتی

خوب است زندگی و ندارم شکایتی

سختی و راحتی ام برقرار بود

در پشت سر شده شادی و غم درو

صیّاد بوده و گاهی شکار بود

در روبرو شب و روز است در طلب

تا گفتگو کنم که در اینجا چه کار بود

من مرغ زیرکم که نیفتم به دام غم

غمخانه در طلبم بیشمار بود

خوب و بد است همانی که کرده ای

غم بود کوه و شادی من چون غبار بود

وقتی شکایتی ندهد حاصلی تو را

بهتر که گفته خوشی در کنار بود .

  • احمد یزدانی

راحتی

زندگی

سختی

شکایت

مرغ زیرک