ذره ای هستم غباری کمترین
ذرّه ای ھستم ، غباری کم ترین
روح و جان با حیرت عالم عجین
رو به سوی مقصد یارم روان
روزوشب فکرم شدہ جرم زمان
هرچه کردم نازل و کم بوده است
شادمانی های من غم بوده است
مات و حیرانم من از اندازه ها
کهنه هاو تازه ها و لحظه ها
تو تصوّرکن کسی در آفتاب
میدود، حیران و اطرافش سراب
چنگ بر هرجا زند او، واهی است
حق نخواهد نور هم گمراهی است
من همانم، در به در در این جهان
ذهن من درگیر دړ وزن زمان
مطمئن هستم چگالی دارد آن
دیدنش زیباست حالی دارد آن
زین سبب با بال فکرم راهیم
زیړ پا دریاست ،من هم ماهیم
شادمان یک دسته در هستی رها
غرق خورد و خواب ها و نازها
دسته ای دیگر، من و امثال من
نیست روشن حالشان و حال من
غرق بحر حیرت و دیوانه ام
گم شده در خویشتن در خانه ام
تا چه دارد بهر من خالق روا
هرچه آید پیش رو، آن باصفا
لطف او ھموارہ شامل ہودہ است
نور او روشنگړ دل بوده است
هرچه خواهد او، یقین آن می شود
زهړ تلخ از مهړ او جان می شود
ازهمین من راهیم سوی نگار
تا کجا؟ پایان پذیرد انتظار
هرچه کردم بود از لطف خدا
ذرّہ ای کوچک کجا و ادّعا
حال من راھی ورہ در روبرو
می روم ، شاید ببینم روی او
- ۹۳/۰۸/۲۲
ذرّه ای هستـــم ،غباری کم ترین
در صــفِ عُشّــاق از غمگین ترینرو به ســــویِ مقصـــدِ یارم روان
روزو شـب فکـرم شده جِرمِ زمان
هرچه کردم نازل و کم بوده است
گرچه لطفش همرهِ من بوده است
مات و حیــرانم مـــن از اندازه هـا
کهنــــه هـــاو تازه هـا و لحظه ها
تو تصــوّر کـــن کسی در آفتـــاب
میدود، حیران و اطرافش ســراب
چنگ بر هرجا زند او ،واهی است
بازهم در بُهتِ خود او راهی است
من همانم ، دربه در در این جهـان
ذهـــنِ مــن درگیــر در وزن زمــان
مطمئــن هستـم چگالی دارد ،آن
دیدنش زیباسـت ،حالــی دارد آن
زین سبب با بالِ فکــــرم راهیــم
زیرِ پا دریاست ،مــن هم ماهیـم
شادمان یک دسته در هستی رها
غــرقِ خـــوردو خواب ها و نازهــا
دسته ای دیگـر، من و امثــالِ مـن
نیست روشن حالشان و حالِ من
غـرقِ بَحـــرِ حیـــرت و دیـوانه ایم
گُم شده در خویشتن در خانه ایم
تا چه دارد بهـــرِ مـــا خالـــق روا
هـــرچه آید پیش رو ،آن باصفـــا
لطفِ او همواره شامل بوده است
نورِ او روشنگـــرِ دل بوده اســت
هرچه خواهد او ،یقین آن می شود
زهرِ تلخ از مهــرِ او جان می شــود
ازهمیـــن مـــن راهیـم سـویِ نگار
تــاکجـــا؟پــایـــان پذیــرد، انتـــظار
هـــرچه کــردم بود از لطـــفِ خـدا
ذرّه ای کـــوچـــک کجــــا و ادّعــــا
حـــال مـــن راهــی و ره در روبـرو
مــی روم ،شــایـد ببینــــم رویِ او
(احمدیزدانی(کوتوال