اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۰۵ ب.ظ

ما بنده در ظاهر و مشرک در خفا هستیم

ما بنده در ظاهر و مشرک در خفا هستیم

دور از خدا و راه و رسم انبیا هستیم

از نور ایمان بی نصیب و اهل تردیدیم

تسلیم نفس سرکش چون اژدها هستیم

چشمان ما جز عیب مردم را نمی بیند

آلوده غیبت و تهمت هردوتا هستیم

غرق ریا غرق دورنگی غرق خودخواهی

هم محکمه هم قاضی هم حکم جزا هستیم

از شکر خالق بی نصیب و اهل کفرانیم 

گمراه و وامانده به کوی ادّعا هستیم

در بندگی درمانده گم گردیده در شرکیم

آلوده ی عصیان به ذات بارالا هستیم

شمشیر تیزی پل و ما بر روی آن راهی

با غفلتی در عمق آتش ها رها هستیم

چشمان عبرت بین خود را بسته ،تنها ما

دلبسته ی ظاهر و سطح قصّه ها هستیم

راه نجات از معبر متروکه اخلاق است

ماهم که آسوده از این نوع دوا هستیم

مقصد نداریم و به گرد خویش می چرخیم

دلخوش به سرگردانی دنیا چرا هستیم .

  • احمد یزدانی

بنده

تردید

خفا

ظاهر

مشرک