گوشه ای دارم در ، سرزمین پدری
گـوشه ای دارم در ،سرزمین پدری
شادمانم از آن ،گذری و نظری
هستم آرام و رها ، از هیاهو و جدال
راحتم از دنیا و تمنّا و خیال
حال خوبی دارم ، صبح برمیخیزم
تن و جانم را در ،قبله می انگیزم
همسرم بیداراست ،چای و صبحانه براست
سفـرۀ کوچک ما غرق خوبی و صفاست
من و او از آغاز همرهِ هم بودیم
یاورِ هم وقت شادی و غم بودیم
هرچه من می گفتم ، او وفا می ورزید
هـر چه ایشان می گفت ، به بها می ارزید
از جوانی محکم ،می نمودم آغاز
کار خود با نامش ، خالق بنده نواز
عشق من ایران است ،من در آن میگردم
دل به هر گوشۀ آن ،باسفر می بندم
ثروت بسیار است ،با قناعت با من
شاه هم مثل گداست،بی قناعت حتماً
از تظاهر دلخور،ساده و دلشادم
هرچه آمد دستم بی تملّق دادم
راضیم از عمرم، صبر دارم و شکیب
عاشق او هستم حضرت یار ، حبیب
اعتقادم این است،زندگی شیرین است
رنج وشادی با هم ، لذّتش در این است