اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۰۶ ب.ظ

لندی که به آتش زد و در آن رقصید


لندی که به آتش زد و در آن رقصید

پروانه صفت فدای مردم گردید

با معرفت و شرافت و آزادی ،

شد شعله ی جانش به شجاعت خورشید 

در ظلمت امروز جهان نورافشان

با دست سخاوت هستی اش را بخشید

تاج سر غیرت شد و با پروازش

در سینه عاشقان میهن امّید

شد قافله سالار و چراغی در شب

الگو شد و شربت شهادت نوشید .