اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان
سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۵۰ ب.ظ

روشنای آسمان مهر مادر دختر است

روشنایِ آسمانِ مهرِ مادر دختر است

بر پدر دُردانه و غمخوارِ دانا دختر است

چلچراغ اجتماع ، انگیزه ی کار پدر

قُمری مستِ چمن ، دنیای بابا دختر است

نور روشنگر به خانه ، عزّتِ نفس پدر

لنگر کشتیّ جانهای شکیبا دختر است

غنچه ی زیبای گل بر شاخسار زندگی

هر پدر را نعمتِ حیّ توانا دختر است

غمگسارِ هر برادر وقت رنج روزگار

خواهرِ یکرنگ و غمخواری توانا دختر است

لطف مخصوصی اگر خالق روا دارد به ما

لطف مخصوص خدا بر جان شیدا ، دختر است

روز دختر ، روز جشن شاد ابناء بشر

ضامنِ نسلِ بشر در دار دنیا دختر است

چون خردمندان به آیات الهی دل دهند

کوثر بخشیده بر پیغمبر ما دختر است.