اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
يكشنبه, ۱ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۱۲ ب.ظ

عمرم تمام عمر خودش اشتباه کرد

عمرم تمام عمر خودش اشتباه کرد
محصول رنج و زحمت من را تباه کرد
غرق غرور جوانی بخواب خوش
راهی مرا به قعر سیاهیّ چاه کرد
در عاشقی و مستی دنیا از او اسیر
دنبال این دو رفت و مرا جان پناه کرد
دادم ز دست فرصت ایّام رفته را
پیری رسید و حسرت من را نگاه کرد
راهی نمانده تا به ته قصّه ی وجود
آن ماه و سال رفته فنا دست آه کرد
دل خوش به این دو سه روزی که مانده است
شاید دوباره حال دلم روبراه کرد .

  • احمد یزدانی

اشتباه

حسرت

غرور

قصه

محصول