اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استمداد» ثبت شده است

 

:

امید تا که بتابی و شادمان باشی
تمام عمر جوان بوده بی خزان باشی
چو سایه سارِ امرداد داغِ تابستان
گریزگاه تمامی خستگان باشی
به نیمه شب چو دو دست دعا و استمداد
و قلب روشن و ذوق فرشتگان باشی
چنان طلیعه ی صبح از میان تاریکی
رهیده از ظلمات و گوهر فشان باشی
عزیز من که چو خورشید میدرخشی تو
چه خوب میشود ار شادی جهان باشی
نبین که داده زمان گرد پیریم ارزان
تو در پناه خدا نور بیکران باشی
اگرچه روز و شب از دوریت سیاهی شد
تو باطراوت و شاداب و نغمه خوان باشی
دعا کنم که بمانی زهر بدی ایمن
طراوت نظر پاک عاشقان باشی
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی