اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «افسانه زندگی» ثبت شده است

دختران من پری های قشنگ

ای ز دانش بی‌نظیر و رنگ رنگ

مرگ هم حق است نوعی زندگیست

می چشد هر زنده از آن با درنگ

خوش ندارم در فراقم گریه را

یا که محزون بوده با دلهای تنگ

خاطراتم را بگوئید از خوشی

شیشه غم را بکوبیدش به سنگ

زندگی با رویتان افسانه بود

قدرتم بودید در میدان جنگ

آنقدر پشتم قوی بود از شما

بوده در دریای طوفانی نهنگ .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۴۵
  • احمد یزدانی

رویش و نشاط، چون بهاری ای عشق

سبزینهٔ شاد جویباری ای عشق

جانی تو به جسم عالم خاکی ما ،

در سختی روزگار یاری ای عشق

مانند نسیم صبح باغی، شادی

چون پینه ی دست رنج و کاری ای عشق 

یک باغ پر از جوانهٔ امّیدی 

تو غنچه به روی شاخساری ای عشق

خونِ قلمی ، تو خطّ نستعلیقی

با نقش شکسته استواری ای عشق

افسانه ی زندگی پس از مرگی تو

آوای بنان و ماندگاری ای عشق .


  • احمد یزدانی