آتشی بودو سیاوش بود و تن
اوج مظلومیّت و تهمت ز زن
چون درون آتش سوزنده رفت
با حیا از کوه آتش زنده رفت
آتش سوزنده او را سرد شد
رد شد و در پشت پایش گرد شد
سربلند و با شکوه و با وقار
کرده اثبات حق خود در کارزار
مانده ای در خویشتن در اوج و هست
رنج تهمت زیر پایش رفته است
رفته است در آتش از آن جسته است
پاک برگشت آنکه از خود رسته است
از برای خاین آرامش کجاست ؟
هر تشنّج حاصلی از ترس ماست.
- ۰ نظر
- ۲۴ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۰۰